روس‌ها موافق بمباران مجلس ایران نبودند

محمد معماریان گفت‌وگو با موریتز دویچمن، نویسنده کتاب «ایران و امپریالیسم روسی»

در تاریخ معاصر، روابط ایران و روسیه فرازونشیب‌های بسیاری را طی کرده است که ریشه‌های تاریخی آن را می‌توان تا دورۀ قاجار و مواجهات جدی ایران با همسایۀ پهناور شمالی‌اش رصد کرد. آنچه در دورۀ قاجار مابین دو کشور گذشت، تا مدت‌ها بسترساز روابط آتی طرفین بود و اثر ماندگار آن بر خاطرۀ تاریخی ایرانیان را می‌توان همچنان رصد کرد. کتاب «ایران و امپریالیسم روسی: آنارشیست‌های ایده‌آل‌گرا، ۱۹۱۴-۱۸۰۰» (انتشارات راتلج، ۲۰۱۵) یکی از آثاری است که با تکیه بر آرشیوهای روسیه و سایر منابع موجود، زوایای واقعیت تاریخی روابط آن دورۀ ایران و روسیه را کاویده است. موریتز دویچمن، مؤلف این اثر، دکترای خود را از مؤسسۀ دانشگاه اروپایی در فلورانس گرفته و در زمان نگارش این اثر محقق فوق‌دکترای مؤسسۀ پژوهش تاریخی لندن بوده است. برای کندوکاو دربارۀ ایده‌های دویچمن، «تاریخ ایرانی» با او گفت‌وگویی کرده‌ که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

...

آدینه ۲۵ خرداد ۱۳۹۷
در تاریخ معاصر، روابط ایران و روسیه فرازونشیب‌های بسیاری را طی کرده است که ریشه‌های تاریخی آن را می‌توان تا دورۀ قاجار و مواجهات جدی ایران با همسایۀ پهناور شمالی‌اش رصد کرد. آنچه در دورۀ قاجار مابین دو کشور گذشت، تا مدت‌ها بسترساز روابط آتی طرفین بود و اثر ماندگار آن بر خاطرۀ تاریخی ایرانیان را می‌توان همچنان رصد کرد. کتاب «ایران و امپریالیسم روسی: آنارشیست‌های ایده‌آل‌گرا، ۱۹۱۴-۱۸۰۰» (انتشارات راتلج، ۲۰۱۵) یکی از آثاری است که با تکیه بر آرشیوهای روسیه و سایر منابع موجود، زوایای واقعیت تاریخی روابط آن دورۀ ایران و روسیه را کاویده است. موریتز دویچمن، مؤلف این اثر، دکترای خود را از مؤسسۀ دانشگاه اروپایی در فلورانس گرفته و در زمان نگارش این اثر محقق فوق‌دکترای مؤسسۀ پژوهش تاریخی لندن بوده است.
دربارۀ سفرهای ناصرالدین‌شاه قاجار به اروپا زیاد شنیده‌ایم. اما از کمیت و کیفیت دیدارهای او از روسیه چندان صحبتی در منابع عمومی موجود نیست، جز اینکه می‌گویند روس‌ها او را تحقیر می‌کردند که با آداب اروپایی آشنا نیست و امثالش. لطفاً قدری دربارۀ این دیدارها توضیح بدهید.

در قرن نوزدهم میلادی، سفر حاکمان غیراروپایی به اروپا برای دیدار دولتی و رسمی، پدیدۀ جدیدی بود. لذا دیدارهای شاه هم رویداد عمومی مهمی بود که کنجکاوی و توجه رسانه‌ای زیادی را برمی‌انگیخت. درست است که گاهی با تکبر و تحقیر با او رفتار می‌شد چون آداب تشریفات اروپایی را بلد نبود ولی دیدارهای او اثر مثبتی هم داشت: در برخورد با تزار و دیگر شاهان اروپایی، شاه قاجار همتای آن‌ها و ایران همچون یک دولت مستقل در جامعۀ بین‌المللی تصور می‌شد. عطف به اینکه آن دوره اوج امپریالیسم اروپایی بود و بسیاری از دولت‌ها تحت حکومت استعمارگران بودند، این تصور چیزی نبود که به صورت پیش‌فرض وجود داشته باشد.

در این میان، روسیه نقش مهمی داشت. از یک جهت، شاه در هر سه سفرش به اروپا (در سال‌های ۱۸۷۳، ۱۸۷۸ و ۱۸۸۹) از روسیه دیدار کرد. از جهت دیگر، به نظر بسیاری از افراد در اروپای غربی و حتی در خود روسیه، روسیه در اواخر قرن نوزدهم یک کشور کاملاً اروپایی حساب نمی‌شد. روس‌ها خوب می‌دانستند اینکه اروپایی‌ها آن‌ها را از لحاظ فرهنگی فرودست بدانند یعنی چه و برخی از آن‌ها با شاه ایران ابراز همدلی می‌کردند. آن‌ها مرتباً او را با پتر کبیر مقایسه می‌کردند که در اوایل قرن هجدهم سعی کرد روسیه را در مسیر اروپا اصلاح کند. گرچه این مقایسه جای تردید باقی نمی‌گذاشت که ایران در مقایسه با امپراتوری روسیه «عقب‌مانده» است اما عطف به برجستگی پتر کبیر در تاریخ روسیه، مقایسه‌ای خوشایند بود.

در تاریخ روابط ایران و روسیه، یک واقعۀ مهم که در خاطرۀ جمعی ما ایرانیان مانده آنجایی است که یک کلنل روسی پارلمان را به توپ بست. انگیزۀ روس‌ها در این‌گونه حمایت از محمدعلی‌شاه قاجار چه بود؟

به بمباران مجلس، یعنی اولین پارلمان ایران در سال ۱۹۰۸ توسط بریگاد قزاق ایران اشاره می‌کنید که یک افسر روس به نام ولادیمیر لیاخوف فرماندۀ آن بود. این واقعه و کلا نگاه روسیه به جنبش مشروطه‌خواهی در ایران، عمیقاً متأثر از انقلاب سال ۱۹۰۵ در روسیه بود. در حقیقت، جنبش‌های انقلابی در ایران و روسیه پیوند تنگاتنگی داشتند: مثلاً انقلابی‌های گرجی و ارمنی، وقتی که انقلاب در امپراتوری روسیه سرکوب می‌شد، در ایران پناه می‌گرفتند. بنا به منابعی که خوانده‌ام، گویا بمباران مجلس یک تصمیم فی‌البداهه بود که افسران نظامی در میانۀ ماجرا گرفتند. حکومت مرکزی در سن‌پترزبورگ دربارۀ چنین مداخله‌های تندوتیزی در امور ایران مردد بود. بسیاری از افراد در شورای وزرای روسیه می‌خواستند روی مسائل داخلی روسیه تمرکز کنند و مایل نبودند وارد «ماجراجویی‌های خارجی» شوند یا اتحاد نوپدید روسیه با بریتانیای کبیر را تهدید کنند. به همین خاطر است که پس از واقعۀ مجلس، روسیه تقاضاهای شاه قاجار برای حمایت را نادیده گرفت و کمک چندانی برای جلوگیری از سقوط او نکرد، جز آنکه محل مناسبی در اودسا (در اوکراین امروزی) برای تبعید او فراهم کرد. در حقیقت، منتقدان این سیاست (از جمله لیاخوف) در سال ۱۹۰۹ به تندی گفتند که روسیه به قاجارها خیانت کرد.
طبعاً ماجرای دو شکست ویرانگر ایران در جنگ با روسیه هم یکی از فصل‌های مهم دوره‌ای است که بررسی کرده‌اید. نگرش و فهم روس‌ها از این دو جنگ، جز آنکه دشمنشان را تحقیر کردند، چه بود؟

آنچه جرقۀ دو جنگ مابین روسیه و ایران در اوایل قرن نوزدهم را زد، ادعاهای متقابل دو دولت دربارۀ حکومت بر قفقاز جنوبی بود. امپراتور روسیه، کاترین کبیر، بسیار متأثر از تصور تفوّق فرهنگی اروپاییان بر مردم آسیا بود که در آن زمان تصور رایجی بود. غارت تفلیس توسط یک دسته از ارتش ایرانیان در سال ۱۷۹۵، او را به شدت تحریک کرد. لذا دیدگاه آن‌ها در ابتدا بسیار خشن و درشت بود: تا پیش از عهدنامه گلستان (۱۸۱۳) روسیه قاجارها را که هنوز سلسلۀ جدیدی بودند به عنوان حاکمان ایران نمی‌پذیرفت. حتی پس از آن هم مثلاً با بی‌احترامی به آیین‌های تشریفات ایرانی،‌ تلاش‌هایی برای تحقیر شاه ایران می‌شد. طرف ایرانی هم تلافی کرد که مشهورترین نمونه‌اش قتل فرستادۀ روسیه الکساندر گریبایدوف در سال ۱۸۲۹ بود. ولی در جریان دو جنگ با ایران، روس‌ها تدریجاً به این فهم رسیدند که قاجارها یک نیروی سیاسی گریزناپذیر در منطقه‌اند. با دو معاهدۀ صلح گلستان (۱۸۱۳) و ترکمانچای (۱۸۲۹)، تداوم سلسلۀ قاجار هم برای روسیه به یک منفعت استراتژیک تبدیل شد چون بدون قاجارها، قلمروهای تازه‌ تصاحب‌شدۀ روسیه در قفقاز هم در معرض هجوم‌های مداوم از آن سوی مرز قرار می‌گرفتند. وقتی سفارت دائمی روسیه در دهۀ ۱۸۳۰ تأسیس شد، نهایتاً زبان دیپلماسی بر روش‌های نظامی غالب شد. اکثر مقامات روسی، ایران را عقب‌مانده و فرودست می‌دانستند، ولی قاجارها تدریجا به برجسته‌ترین متحد روسیه در آسیا تبدیل شدند که بهترین مقایسه شاید با عثمانی‌ها باشد که در قرن نوزدهم بارها با روسیه جنگیدند.

برخی می‌گویند که آن نواحی ایران که طی دو جنگ به روسیه ضمیمه شدند، تحت کنترل کامل اقتدار حکومت ایران نبودند. نظر شما چیست؟


امروزه معمولاً فکر می‌کنیم که هر دولتی متناظر با یک قلمرو خوش‌تعریف روی نقشه است؛ اما در قرن نوزدهم، این تصور دربارۀ نواحی وسیعی از دنیا صدق نمی‌کرد. برخلاف مردم در دولت - ‌ملت‌های مدرن، اجتماعات روستایی عمدتاً احساس نمی‌کردند «ایرانی» یا «روس» هستند. اقتدار دولت در نواحی مرزی مابین روسیه و ایران هم بسیار ضعیف‌تر از آنی بود که امروزه تصور می‌کنیم: دولت‌های منطقه بسیار کم قادر به کنترل مرزها، مالیات گرفتن یا مهار آن حاکمان محلی‌ای بودند که برای حفظ صلح اغلب به آن‌ها وابسته بودند. در زندگی اکثر مردم، اهمیت چندانی نداشت که تحت کدام دولت زندگی کنند، چون اصولاً چندان تماسی با آن دولت نداشتند. از این منظر، منطقۀ قفقاز هرگز کاملاً «تحت اقتدار حکومت ایران» نبود. اما با فتح آن نواحی توسط روسیه هم کاملاً «روسی» نشد. البته طبعاً مقامات و حضور نظامی روس‌ها در آنجا شکل گرفت، اما حکمرانی روسیه عمدتاً وابسته به همکاری نخبگان محلی از قبیل اشراف گرجی ماند. اقلیت‌های وسیعی هم مثل ارمنی‌ها بودند که در ایران و همچنین روسیه و امپراتوری عثمانی حضور داشتند. مسلمانان شیعۀ باکو همچنان برای زیارت به ایران و امپراتوری عثمانی می‌رفتند و مجلات فارسی یا آذری بر افکار عمومی مسلمانان روسی اثر می‌گذاشتند. لذا گرچه نمی‌خواهم نقش تغییرات قلمرو را کمرنگ نشان بدهم، اما قفقاز تا جنگ جهانی اول بیشتر مکان اتصال و مبادله بود تا اینکه مرزهای صلب قلمروهای دولتی باشد. با شکل‌گیری شوروی و شکاف جنگ سرد بود که این وضعیت تغییر کرد.

ایران هرگز رسماً مستعمره نشد و این نکته برای برخی از تحلیلگران عجیب است چون ایران می‌توانست مستعمره شود. چه چیزی مانع از آن شد که روسیه سرزمین ایران را مستعمرۀ خود کند؟

اکثر تاریخ‌نگاران، از جمله مورخان ایرانی، استدلال کرده‌اند که ایران توانست استقلالش را از طریق به ‌اصطلاح «بازی بزرگ» حفظ کند. آن‌ها استدلال می‌کنند که رقابت مابین امپراتوری‌های روسیه و بریتانیا موجب شد ایران به یک «دولت ضربه‌گیر» بین دو امپراتوری تبدیل شود. به نظرم این توضیح، در بهترین حالت، اگر درست هم باشد ناکافی است؛ و همین عبارت «بازی» هم که خاستگاه آن بافت استعمارگری بریتانیا است، اصلاً امروزه به درد نمی‌خورد. یکی از اهداف اصلی کتابم آن است که تبیین بهتری بر اساس محتوای موجود در آرشیوهای روسیه ارائه بدهم. در پاسخ به این سؤال، به نظرم به ‌جای مسائل ژئوپلتیک رقابت بریتانیا - روسیه، باید روی این تمرکز کرد که گروه‌های مختلف در جامعۀ قاجاری چگونه استقلال کشور را حفظ کردند. قاجارها در دوره‌ای طولانی، عناصر سنتی سلسله‌های پادشاهی ایرانی را با اقتباس تدریجی ایده‌های خارجی، ترکیب کردند. تنها پس از مرگ ناصرالدین‌شاه بود که شباهت فرهنگی این سلسله به بیگانگان، مثلاً استخدام معلمان و آموزگاران روسی، در سقوطشان نقش‌آفرینی کرد.

اجتماع‌های بازرگانی شهری در جذب و هضم نفوذ اقتصادی بیگانه، بسیار موفق بودند. درآوردن بازارها از چنگ آن‌ها بسیار دشوار از آب درآمد که مایۀ سرخوردگی شدید ناظران روسی شد. در اوایل قرن بیستم که بالاخره آن‌ها موفق شدند بازارها را به دست آورند، این بازرگانان (مثلاً تبریزی‌ها) حامیان مشروطه‌خواهی و جنبش نوپدید ملی‌گرا شدند. در نهایت، تداوم قدرت گروه‌های کوچ‌نشین موجب می‌شد که اِعمال کنترل بادوام روی نواحی گسترده‌ای از ایران (بویژه نواحی مرزی) دشوار شود. تا جنگ جهانی اول، مرزهای ایران چنان سرکش ماندند که به سادگی حتی تحت سلطۀ ارتش روسیه درنمی‌آمدند. این افتراق گروه‌های مختلف گرچه مانع آن شد که ایران در قرن نوزدهم به یک دولت - ‌ملت قوی تبدیل شود، اما مانعی بسیار مؤثر در برابر نفوذ بیگانگان در این کشور بود. این همان میراث تاریخی دورۀ قاجار و روابط با روسیه در آن بُرهه است؛ سکه‌ای که دو رو دارد.

برخی از امتیازاتی که از زمان قاجار تا پهلوی به روسیه داده شد، ماهیت استثماری داشتند. شاهان ایران و تزارهای روسی چه نگاهی به این امتیازات داشتند؟

از دید طرف ایرانی، مطمئناً منفعتی مالی در اعطای این امتیازات بود. امروزه این رفتار را «فساد» می‌نامیم اما باید توجه داشت که در ایران در قرن نوزدهم میلادی، چندان تفکیک روشنی بین منافع خصوصی و عمومی وجود نداشت. مقامات قاجار اغلب دستمزد ثابت نمی‌گرفتند، لذا برای پول درآوردن به فروش خدماتشان تکیه داشتند. منابع روسی نشان می‌دهند که همۀ حقوق حاصل از آن امتیازها به سادگی اِعمال و کسب نمی‌شدند. شاه اغلب قول‌هایی به خارجی‌ها می‌داد که توان عمل به آن‌ها را نداشت؛ یعنی بازرگانان محلی اغلب اهمال‌کاری داشتند و ادعاهای روس‌ها و سایر خارجی‌ها را نادیده می‌گرفتند و فاصلۀ شاه از آن‌ها هم بیشتر از آن بود که کاری بکند. بایگانی‌های کنسول‌های روس در ایران، پُر از مشاجره‌های حقوقی طولانی و مفصل دربارۀ امتیازات و کلاً حق و حقوق تبعه‌های روس در ایران هستند. بسیاری از تبعه‌های روسیه در ایران، که عمدتاً مسلمانان شیعۀ اهل قفقاز جنوبی بودند، سعی می‌کردند دعاوی خود را از طریق دادگاه‌های معمول ایران پیش ببرند به جای آنکه به کنسول‌ها یا آن امتیازات تکیه کنند.
در نهایت، مایلم دربارۀ سیستم سیاسی روسیه در آن زمان قدری بیشتر بدانم. عطف به قلمرو وسیع آن کشور، نظام سیاسی‌شان در آن دوره چقدر متمرکز بود؟ آیا سن‌پترزبورگ همۀ امورات با ایران را اداره می‌کرد، یا مقامات محلی هم در تصمیمات روسیه نفوذ داشتند؟

روی کاغذ، سیستم نظامی روسیه به ‌واسطۀ نقش تزار و حکومت مطلقه‌اش بسیار متمرکز بود. با این حال، عملاً بسیاری از تصمیمات لاجرم در سطوح محلی (مثلاً توسط حاکمان منطقه) گرفته می‌شدند، که علتش هم کاملاً روشن است: اینکه برای هر کاری نظر سن‌پترزبورگ را بپرسند، خیلی زمان می‌گرفت. این نکته دربارۀ مناطق مرزی امپراتوری روسیه و لذا دربارۀ سیاست آن در قبال ایران هم صدق می‌کرد؛ مثلاً در مسائل مرزی یا تجارت با ایران، نایب‌السلطنۀ روسیه در قفقاز نقش بسیار مهمی بازی می‌کرد. ارتش در قفقاز و حتی بیش از آن در آسیای مرکزی، نفوذ بسیار زیادی بر سیاست روسیه در قبال ایران داشت. گسترش امپراتوری روسیه در این دو منطقه، تا حد زیادی نتیجۀ تصمیمات فرماندهان نظامی محلی بود. در کل، ارتش به دست‌اندازی‌های بیشتر به قلمرو ایران میل داشت و گاهی به مرزهای ایران هم تعدی می‌کرد تا مثلاً قبایل کوچ‌نشین مثل ترکمن‌ها در آسیای مرکزی را تحت کنترل بگیرد. دیپلمات‌ها در وزارت خارجۀ روسیه و سفارت روسیه در تهران، گاهی با این رویکرد مخالف بودند؛ آن‌ها ایران را یک دولت کوچکتر و ضعیف‌تر می‌دانستند، اما با این حال سعی می‌کردند با سیستم قاجارها همکاری کنند.


نظر شما